-‘๑’-ﬤسـ ـ ـتــهـ ـآے یـפֿـ زﬤه-‘๑’-
دوری از من! اما… به تو اندیشیدن را،عادتی ساخته ام بهر تنهایی خویش…
ساده مے خندم ... _____בستهاے یخــ زבــهـــــــــ
ساده مے گيرم...
ساده مے گذرم...
بلند مے خندم و با هر سازي مے رقصم ...
نه اينکه دل خوشم!
نه اينکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتي طولانے شکســــتم، زمين خوردم،
سخــــتے ديدم، گــــريه کردم و حالا ...
براي " زنده ماندن" خودم را به "کوچه ي علي چپ" زده ام ...!
روحم بزرگ نيــــست! دردم عميــق است ...
مے خندم که جاے زخــم هارا کسی نبیند ... نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:ساده,شکستن,گریه کردن,زخم هابرای زنده ماندن,دستهای یخ زده,تنهایی,, ساعت
19:13 توسط ↁᗩᖇḰ ᔕ♈ᗩᖇ